کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

پسرم دیگه پستونک نمیخوره !!!

فدات بشم الهی ... میدونم که دوران خیلی سختی رو میگذرونی ولی خب چه میشود کرد ،به هر حال یه روزی باید اتفاق می افتاد و چه بهتر هم که به دست خودت اتفاق افتاد ! پریروز یعنی پنج شنبه صبح خیلی شیطونی کردی و منم کلیییییی کار داشتم ،میخواستی آب پرتقال گیری رو بیاری و باهاش بازی کنی که من اجازه نمی دادم ،خیلی عصبانی شدی و شروع به گریه کردی و منم طبق معمول بهت گفتم :میدونی که با گریه کاری رو پیش نمیبری ،پس بهتره گریه نکنی !!! یهویی نمیدونم چی شد که لا به لای اونهمه گریه و عصبانیت پریدی و پستونکت رو از روی زمین برداشتی و با حرص و عصبانیت سرش رو با دندون کندی ،البته دیگه بنده خدا به مو هم بند بود ولی خب چه میشود کرد ،کنده شد ! تا دیدی سر پ...
15 آذر 1393

احساس دِین !

احساس میکنم این ۵-۴ ماه زندگیت رو همیشه بهت مدیونم ،نه اینکه برات کم گذاشته باشم هااااا ،نه !!! به این دلیل که تو نوشتن تنبلی کردم ، نه اینکه ننوشته باشم هاااا ،نوشتم ولی خب بعضیاشون نصفه نیمه هستن و تقریبا عکس های همه شون رو هم ریسایز و آپلود نکردم ! تازگیا یه خورده بهتر شدم و یه یک هفته ایه که همش میشینم و عکسهایی رو که از گوشی یا دوربین فقط ریختم توی لب تاپ رو گلچین میکنم و اونایی رو که خراب یا تکرار شدن رو پاک میکنم و ... نمیدونم چرا یهویی اینطوری شد !؟ ولی واقعیت اینه که من از یه جایی یهویی انگیزه آپ کردن وبلاگت رو از دست دادم و فکر میکنم مهمترین علتش هم این بود که آدرس وبت رو تقریبا همه داشتن و توی اون برهه شاید دلم نمیخواس...
1 آذر 1393
1